وبلاگ طلسم شده ی من

ساخت وبلاگ
Wake up, wake up, the sun cannot wait for longReach out, reach out before it fades awayYou will find the warmth when you surrenderSmile into the fear and let it playYou wanna run away, run awayAnd you say that it can't be soYou wanna look away, look awayBut you stay 'cause it's all so closeWhen you stand up and hold out your handIn the face of what I don't understandIt's my reason to be braveHold on, hold on, so strong, time just carries onAnd all that you thought was wrong is pure againYou can't hide forever from the thunderLook into the storm and feel the rainYou wanna run away, run awayAnd you say that it can't be soYou wanna look away, look awayBut you stay 'cause it's all so closeWhen you stand up and hold out your handIn the face of what I don't understandIt's my reason to be brave وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 50 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 15:59

سارینا مرا بلند می‌کند تا توی سر ملینا بزند. در دلم جیغ خفیفی می‌کشم. قانون 293 در کتاب راهنمای اشیای بی‌جان، فصل دهم، اصل محافظت از انسان‌های کوچک می‌گوید: خودتان را به هر در و دیواری که امکان دارد بزنید، قانون جاذبه، نیوتن، علیت و هر قانونی را که در جریان است نقض کنید، اما به انسان‌های کوچک آسیبی نزنید. خودم را یک‌وری می‌کنم و از بغل روی زمین می‌اندازم. سارینا نگاهی به من می‌اندازد و جیغ می‌زند: بی‌شعور! و سراغ صندلی پلاستیکی دیگری می‌رود. می‌دانم باید پوست کلفتی داشته باشم اما بهم برمی‌خورد. اگر بی‌شعور بودم تو الان مرتکب قتل شده بودی دختره‌ی نفله! ملینا من را برمی‌دارد و به عنوان محافظی جلوی خودش می‌گیرد. سارینا با یک صندلی آبی برمی‌گردد. آن را بالا می‌برد. همین که می‌خواهد آن را پایین توی فرق سر من و ملینا فرود بیاورد، رفیق آبی هم خودش را یک‌وری می‌کند. در نحوه‌ی افتادنش، "عجب گیری کردیم" خاصی نهفته است. سارینا جیغ بنفشی می‌کشد و یک انسان بزرگ احضار می‌شود. چی شده گل من؟ سارینا به جنازه‌ی عروسکی روی زمین اشاره می‌کند. در جریان دکتر بازی، عروسک، متأسفانه جان خودش را از دست داد و سر از بدنش جدا شد. انسان بزرگ که خاله غزل نام دارد جنازه را برمی‌دارد و مانند یک دکتر حاذق دست به کار می‌شود. نبضش را می‌گیرد. ضربان قلبش را چک می‌کند. درگوشی نسخه‌اش را به سارینا و ملینا می‌گوید و انسان‌های کوچک با بدبینی به یکدیگر نگاه می‌کنند. اما دوباره جنازه را برمی‌دارند و دست به کار می‌شوند. سر را وصل می‌کنند و چند دقیقه بعد همه‌چیز فراموش می‌شود. تا اینکه امیرعلی مرا بلند می‌کند و از ته حنجره عربده می‌کشد: من اسپایدرمنمممممممممم!!!!!! قانون 11 در کتاب راهنمای اشیای بی‌جان، فصل اول، بخش بد وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 51 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 15:59